جدول جو
جدول جو

معنی شیک پوش - جستجوی لغت در جدول جو

شیک پوش
ویژگی کسی که همواره لباس مرتب و خوش دوخت می پوشد
تصویری از شیک پوش
تصویر شیک پوش
فرهنگ فارسی عمید
شیک پوش
(اَ دَ بَ دَ / دِ)
شیک پوشنده، آنکه همیشه لباسهای پاکیزه و زیبا و گرانبها و مدروز پوشد، که جامه های او با برش و دوخت و قماش و نسیجی اعلاست، که عادتاً جامۀ شیک پوشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیک پوش
آنکه جامه برازنده و زیبا پوشد
تصویری از شیک پوش
تصویر شیک پوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیب پوش
تصویر عیب پوش
آنکه عیب و خطاهای دیگران را نادیده می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک روش
تصویر نیک روش
آنکه رفتار و کردار نیکو دارد، نیکوروش، خوش رفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
جامه ای که شب و هنگام خواب بر تن می کنند، دستمال یا روسری که شب هنگام خواب بر سر می بندند، شب کلاه، برای مثال ز مستی باز کرده بند کرته / ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش (سنائی۲ - ۴۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زین پوش
تصویر زین پوش
پوشاکی که بر روی زین اسب بکشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنک پوش
تصویر فنک پوش
آنکه پوششی از پوست فنک بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ چَ)
عیب پوشنده. آنکه می پوشاند و اغماض میکند از سهو و خطای دیگران. (ناظم الاطباء). خطاپوش. ستارالعیوب. مقابل عیب جو:
جاهلی کفر و عاقلی دین است
عیب جوی آن و عیب پوش اینست.
سنائی.
هست چو همنام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او.
خاقانی.
پوست باشد مغز بد را عیب پوش
مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش.
مولوی.
کسانی که با ما به خلوت درند
مرا عیب پوش و ثنا گسترند.
سعدی.
بر من رسواشدۀ عیب کوش
عیب تو پوشی که توئی عیب پوش.
میرخسرو (از آنندراج).
هرکه سخن نشنود ازعیب پوش
خود شود اندر حق خود عیب کوش.
امیرخسرو دهلوی.
دیدۀ بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم.
حافظ.
ساقیا می ده که رندیهای حافظ عفو کرد
آصف صاحبقران جرم بخش عیب پوش.
حافظ.
رندی حافظ نه گناهی است صعب
با کرم پادشه عیب پوش.
حافظ.
پردۀ مردم دریدن عیب خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش.
صائب.
، بمعنی عیب پوشی و عیب پوشیدن نیز به کار رود:
نجوشم که خام است جوش همه
زنم دست در عیب پوش همه.
نظامی (از آنندراج).
، پوشاک روئین پوشاکها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
آنکه پوشاک وی را از سیم آرایش کرده باشند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ)
لچک بسر. زن:
هلاک چادرم و کشتۀ لچک پوشم.
الوغ بیک (از شعوری در کلمه چادر)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
خوش رفتار. نیک سیر. نیکورفتار
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
مخفف سیاه پوش که شب گرد، عسس، میربازار، میرشب و چاوش باشد. (برهان) (آنندراج). چاوش که در پیش شاهان دورباش میگوید، زیرا که این جماعت در قدیم سیاه می پوشیدندتا در نظر مهیب نمایند. (فرهنگ رشیدی) :
بر تخت من تاختندی سوار
سیه پوش و نیزه وران صدهزار.
فردوسی.
سپهبد سوی دیدن شاه شد
بنزد سیه پوش درگاه شد.
اسدی.
رجوع به سیاه پوش شود.
، که جامۀ سیاه پوشیده باشد:
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منورچو روی رایزن شهریار.
خاقانی.
سیه پوش چترش چو عباسیان
زده سنگ بر طاس بر طاسیان.
نظامی.
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف.
سعدی.
، شیربان یعنی شیر و ببر نگاهدارنده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ خوا / خا)
آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده:
چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود
به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی.
خاقانی.
صبح فنک پوش را ابر زره در قبا
برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب.
خاقانی.
هند و خزرش دو حلقه در گوش
آن قندزدار و این فنک پوش.
خاقانی (تحفهالعراقین)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
هر چیز پوشیده شده از شکر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
با زهرچشم خنده هم آغوش کرده ای
بادام تلخ را چه شکرپوش کرده ای.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی، و شاهی یک بیستم قران است: یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شاهی شود
لغت نامه دهخدا
عمل و کیفیت شیک پوش، (فرهنگ فارسی معین)، صفت و کار شیک پوش، پوشیدن لباسهای زیبا و مرتب و مدروز، رجوع به شیک پوش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
با نی پوشیده شده. اطاقی یا محوطه ای که سقف آن را با نی پوشیده باشند.
- نی پوش کردن، پوشانیدن سقفی با نی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد. پوشندۀ نهان. نهان کننده چیزی. رجوع به غیب شود:
پوست باشدمغز بد را عیب پوش
مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک روش
تصویر نیک روش
دارای رفتار نیک خوش رفتار نیکو کردار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پوست فنک بر تن کند: هندوخزرش دو حلقه در گوش این قندزادر و آن فنک پوش. (تحفه العراقین 143)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب پوش
تصویر غیب پوش
نهان پوش راز پوش آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد پوشنده نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیب پوش
تصویر عیب پوش
آکپوش آنکه عیب دیگران را می پوشاند و خطای آنان را اغماض می کند: (غالبا صفت خدای تعالی) کریم عیب پوش
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شیر دوشد. یا ماشین شیر دوش. ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد
فرهنگ لغت هوشیار
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر پوش
تصویر زیر پوش
آنچه که زیر پیراهن و روی بدن پوشند زیر پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیک پوشی
تصویر شیک پوشی
عمل و کیفیت شیک پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس خواب، روسری که شب هنگام خوابیدن به سر بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپ پوش
تصویر شپ پوش
((شَ))
کلاه و طاقیه، بالاپوش، لحاف
فرهنگ فارسی معین
جلیقه، سینه پوش
فرهنگ گویش مازندرانی
جلیقه
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی سرگشاد جهت دوشیدن شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
یک طرف، یک سمت
فرهنگ گویش مازندرانی